میدانم که کلا از دنیا عقبم ، اما این نمیتواند جلوی خوشحالی زیاد مرا بابت شروع کتاب جز از کل بگیرد . امشب سینما هم رفتیم ، قانون مورفی ! چقدر قم نسبت به ان سالها تغییر کرده ، پیشرفت کرده . نکته دیگر اینکه نعمت اسنپ چه خوب نعمتی است . نکته بعدش اینکه چقدر غم پنهان کردن درد دندان سخت است ( یاد ان شب که توی ماشین وسط شام خوردن یکهو دندان دردم شروع شد و مثل بچه های کوچک نق زدم و با حوصله لپم را نوازش میکردی ) . و همچنین امشب کاشف این نکته بودم که من یک دائم الدلتنگِ خراب هستم ! مثلا وقتی به زور امروز گفتم که صندلی سمت راست من در سینما باید خالی باشد وسر اینمسئله کولی بازی در اوردم ، کسی نمیدانست چقدر دلتنگم ! در تمام طول فیلم از روی عادت دستم میرفت روی صندلی سمت راستم و هی صندلی خالی را نوازش میکرد . لعنت ! جایت خالی نباشد خدایکم . صندلی داشت جان میگرفت این اواخر بس که با عشق پوست تنش را لمس کردم . دیگر اینکه فهمیدم مامان وبابا برای فرستادن من به خانه بخت موافق هستند و انگار توی ذهنشان خیلی بزرگتر از قبل هستم . این خوشحال ترینم کرد و بعد از قهمیدنش خودم را با لباس عروس کنار تو تصور کردم. تعریف از خود نباشد چه عروس زیبایی داری . خدا برای دوست داشتنت ، حفظش کند : ))
از مهم ترین برنامه های فردا رفتن به زیارت حضرت معصومه عزیز است ، رفتنِ تنهایی و خلوت کردن . و بعد خریدن کرم دست و ناخن برای مرطوب کردن پوسته پوسته های دردناک اطراف ناخنت . دست من که نمیرسد تو اما مواظب خودت باش ! حالا فرقی ندارد به نکرانی من بخندی و بگویی کجای باد بهاری مرموز است و ان باد پاییزی است و اینها . اما من این حرفا به مغزم نمیرود . یک کلام ، از باد بهاری هم خودت را بپوشان . ( وی حتی حسودی میکند به تمام باد های بهاری ای که قرار است سمت تو باشند )
درباره این سایت